شهیدان جلوه گاه آفتابند
شهیدان چهره های بی نقابند
در این دریای خون و دود آتش
شهیدان موج های انقلابند
<< شهید زیبا ترین زخم بر پیکر هستی و شهادت زیبا ترین غزلی است که از لب های سرخ حقیقت می تراود. شهادت بیداری را معنا می کند و بینایی را عمق می بخشد . شهادت مشعلی است که خداوند در جان برگزیدگان خود می افروزد تا تاریکی از شانه های زندگی بگریزد...>>
همراه با شادابی و طراوت، شکوفه های بهاری در اردیبهشت ماه سال 1349 چهره ای زیباروی از خانواده ی حاج احمد هرسیج در شهرستان چالوس دیده به جهان گشود که به یمن بهرمندی از معارف الهی و ائمه ی نور نام او را مهدی گذاردند. ایشان همانند دیگر افراد جامعه الفبای زندگی را در خانواده و مدرسه آموخت، اما انگار آموزه های رایج با آنچهخ او در سر داشت همخوانی نداشت و تلاش های عادی و متعارف پدر و مادر و معلمین نتوانست روح کمال جوی او را سیر آب کند. ورزش و تفریحات و جاذبه های آن فقط چند صباحی او را به خود مشغول کرد و تشویق و ترقیب بستگان در عرصه ی علم و دانش و دیپلم و دانشگاه هم چندان مؤثر واقع نشد. او فقط تا سال اول دبیرستان در مدارس علوم دنیا داری پایبند شد.
ایشان در جواب پدرش که او را به ادامه ی تحصیل و رفتن به دانشگاه توصیه می کرد با ادب و احترام گفت:
<<مگر بیت المال خرج ما نشده که در روز حادثه به کارش آییم و امروز آن روز است.>>
شهید مهدی هرسیج با امید به یاری خدا و ادای این در چهارم تیر ماه سال1365چون تیری سهمگین و گلوله ای آتشین قلب اهریمن زمانه را نشانه رفت و در حلی که فقط 16 بهار از عمر بهاریش سپری شده بود در معراج عشق خود به خیل راهیان نور و حاملان عزت پیوست و رو به جبهه ی دوست نمود و راه عبور و وصالش به یمن صفای باطنی او از مشهدالرضاو بارگاه قدسی ثامن الحجج می گذشتتا اولین سفرش به دیار مدافعان حریم ولایت و دیانت کامل ترین وکمال یافته ترین سفر او نیز باشد، به گونه ای کهاز زمان اعزام فقط کمتر از شش ماه توانست در عالم خاکی و البته با جمع شاهدان مشهود گذران عمر کند.
شهید مهدی هرسیج عبادت و راز و نیاز و تلاوت قرآن را بسیار دوست داشت. پدر بزرگوارش در بیان خاطره ای نقل می کند که:
<<قرار بود با هم به مسافرت برویم، صبح زور و به هنگام نماز بیدار شدم تا مهدی و محسن را که دوقلو هم بودند برای نماز و آماده شدن سفر بیدار کنم، اما دیدم که قبل از من مهدی بیدار شده و در یک گوشه ای نشسته است و با خدای خویش در حال راز نیاز است.>>
او راه شهادت را با احترام خالصانه و مخلصانه به پدر و مادر و تکریم آنان پیموده و به طوری که در زندگی خود بدون اذن و اجازه ی آنان کاری را انجام نمی داد، انگار مقدمه ی وصال به حضرت دوست را در اطاعت از پدر و مادر می دانست.
مادر بزرگوارش می گوید: <<از زمان کودکی تا زمان شهادت گوش به فرمان پدر و مادر بود و در هر کاری اجازه می گرفت، حتی برای رفتن به مسجد و نماز جمعه قبل از اذان مغرب خانه بود و خلاصه خیلی احترام ما را داشت.>>
شهید هرسیج در کنار عبادت که از زمان ابتدایی به آن اهتمام داشت و در زمان غیر تکلیف گاه بدون سحری روزه می گرفت ،به ورزش و کلاس های جسمانی هم می پرداخت و بدان علاقه نشات می داد و از این طریق صفای دل را به سادابی چهره مزین می ساخت و در نهایت روحیه ای صمیمی و دوست داشتنی هنرته با طراوت را در رفتار به دوستان و یاران هدیه می نمود.
برادر پاسدار امین الله هرسیج در باره ی این خصوصیت شهید می گوید:من هرگز ایشان را ناراحت ندیدم.همیشه یک چهره ی خندان و روحیه ای شاداب داشت،او در سلام کردن سبقت می گرفت و ارتباطش بسیار صمیمی بود.
وصف شهیدی که با عشق به معنویت و ولایت مخصوصا امام (ره) عجین شده بود که بیان آن در این مختصر نمی گنجد. چهره ای که به وقت شهادت سر دستش به واسطه ی خمپاره از پیکر مطهرش جدا شده و با آب روان به دریا پیوسته است، تا کوی و مکان بدانند که یاران روح الله<<کزبزالحدید>>هستند. چه می توان گفت و نوشت؟ البته اگر ما را گوش شنوا و چشم بصیر و دل عبرت آموز باشد،این از بی کران هم کفایت خواهد کرد.
شهید هرسیج راه ملکوت را با انس به قرآن و عبادت و نماز، تکریم پدر و مادر،واخلاق حسنه و رفتار صمیمی با جمع دوستان و بی توجهی به تمینات دنیا پیمود و اینک ما مانده ایم و راه الهی و نورانی و روشن او. او با نثار جانش در فصل سرد زمستان یعنی20/10/1365 گرمی عشق و تلاش و جهاد را در پیکر انسانیت نفوذ داد، تا آیندگان را عذری نباشد.